لبت را دیدم و دیدم که ساغر راست می گوید
تنت را دیدم و گفتم صنوبر راست می گوید
گل پیراهنت را هرکه بو کرده ست می داند
هل و آویشن و نعناع و شبدر راست می گوید
هوای خانه را گیسوی خیست می کند خوشبو
گلاب و مشک و عود و عطر و عنبرراست می گوید
چه تندیس قشنگی می شود وقتی که می خندی
صدف،الماس ، مروارید و مرمر راست می گوید
نیازی نیست انگشت ظریفت را به انگشتر
عقیق و یشم و یاقوت و در و زر راست می گوید
میان غنچه های باغ صحبت برسراین است
که باد از بوی آن زلف معطر راست میگوید
دل و دین بردی از مردم ولی از ترس رسوایی
مسلمان می کند حاشا و کافر راست می گوید
#ستار_روهنده
دیگر اشعار : ستار_روهنده
نویسنده : علیرضا بابایی